فروزان کوچولوی منفروزان کوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

دختر کوچولوی من

خبر خبر خبر!!!!!!!!!!

دختر کوچولوی من به دنیا اومد....................... ساعت 15 دقیقه بامداد روز چهارشنبه 25 دی 92 عروسک من دنیای منو روشن کرد.   اینم عکس دخملی من   فروزان خانم   روز اول....     امروز یعنی روز ششم......     دخملی سه شب بیمارستان بستری شد چون همون روز اول زردی گرفت..خداروشکر الان خوبه..انشاله که دوباره برنگرده..... بعدا سر یه فرصت مناسب میام و همه لحظه هامونو اینجا ثبت مبکنم...   خاله ها ممنون که به یادمون بودید و منتظرتون گذاشتیم. برای همتون دعا کردم و به یادتون بودم.       ...
30 دی 1392

لحظه های اخر

دخترم دیگه واقعا داری میای امشب از شدت درد نخوابیدم دردای شدیدی که یک ساعت اول بیدارم کرد و هنوزم ادامه داره اومدم برات بنویسم تا هیچ وقت این شب یادم نره شبی که شاید فرداش تو بیای عزیزم بیقرارتم
24 دی 1392

انتظار شیرین یا سخت!!!!!!!!

دختر گلم، امروز رفتم دکتر تا ببینم تا کی واسه اومدنت صبر کنم.. دکتر گفت تا شنبه 28 ام فرصت داری که بیای و اگر نیومدی برم بیمارستان تا در مورد وضعیتم تصمیم بگیرن. نمیدونم چی پیش میاد ولی از خدا میخوام هر جور صلاحشه نگهدارت باشه تا به وقتش بیای. ولی مامانی خیلی بیقرارتم.. خیلی. دیگه هر شب خواب اومدمنتو میبینم.. پریشب خواب دیدم دیگه دخملی نیستی... به دنیا اومدی دیدم پسری .. شایدم تا حالا پسر بودی و من خبر نداشتم خلاصه مامانی هم نگرانم که چی میشه و هم منتظر... این انتظار هم شیرینه و هم یه کم سخت. وقتی به این فکر میکنم که عزیزم، عشقم داره میاد قلبم تند تند میزنه و بیقرار میشم.. یه حس خاص دارم. خیلی خاص... ...
22 دی 1392

لحظه دیدار !!!

دخمل طلای من، دیگه اومدنتو باور کردم                           آخه از دیروز نشونه هایی دیدم که ماما بهم گفت اینها یعنی اینکه داره نینی نازمون به دنیا میاد... لحظه دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام، مستم باز میلرزد دلم، دستم باز گوئی در جهان دیگری هستم دیگه ساکمو بستم و هر روز رو میشمرم تا بیای. اخرین سونو اومدنتو 26 دی زده بود ولی با این شرایط من ممکنه زودتر هم به دنیا بیای..نمیدونم شایدم ناز کنی و دیرتر بیای ...بازم نمیدونم به هر حال من منتظر دیدارت میمونم ...
18 دی 1392

وسایل خانم گل....

دختر گل مامانی، بالاخره وسایلتو چیدم و دیگه اماده واسه اومدنت........... دخترم ببخش که نشد یه اتاق جدا برات تدارک ببینیم. آخه خونمون یه اتاق خواب بیشتر نداره ولی اتاق خودمون بزرگه و به اندازه دو تا اتاقه..... انشاله زود زود تو خونه جدیدمون برات یه اتاق خوشگل میچینیم.....فعلا من و شما و بابایی توی یه اتاق مشترکیم. البته این شمایی که مهمون عزیز من و بابایی شدی و چقده این مهمون گلمون دوست داشتنیه.. ای جونم به قربونت دخملی من برات چند تا عکس میذارم از اولین چیدمان وسایلت عزیزم. امیدوارم خوشت بیاد. یه قسمت اتاق شده مال شما و برات تزیینش کردم تا بشه مخصوص مخصوص واسه دختر کوچولوی من..  دست ...
12 دی 1392

اندر احوالات مامانی توی این چند ماه عاشقی

این چند ماه بارداری رو میگم ماههای عاشقی. دیشب به بابا میگفتم الان دیگه قلبم بیشترو بیشتر عاشق شده. حالا دیگه عشقم شده 2 تا.. دختر و پدر   فکر کنم بابا هم کلی به خودش غره شد و هیچی نگفت. فکر کنم ته دلش قند آب میکرد....   امروز تصمیم گرفتم در مورد این چند ماه با شما عسل طلای خودم حرف بزنم تا بدونی احساس مامانی چی بوده و البته احوالات مامانی.   میخوام هیچ وقت یادم نره که چه روزهایی رو با هم گذروندیمو دیگه کم کم داره لحظه دیدار میرسه. کمتر از سه ماه دیگه توی آغوشمی و دارم از بوی خوشت لبریز میشم. حالا بریم از اول اولش برات تعریف کنم..........     &nb...
12 دی 1392

خدا.........

هر کجا ترسیدی                       از سفر لرزیدی                                          فقط آهسته بگو:                                      ...
2 دی 1392
1